وقتی برای‌شان مقوله‌ای گرافیتی‌مانند می‌شود

وقتی چنین نگاهی به مقوله دین ـ درواقع چنین گذاری از نگاه دینی ـ را می‌بینم ناخواسته یاد تصویرهایی از این جنس [گرافیتی] می‌افتم که در آن گویا زندگی گسترده‌ای در جایی دیگر به‌گرمی و ابهت در جریان است؛ اما پس از مدتی می‌فهمند که چه سرد و خاموش است آسفالت.


"یکی از مشهورترین و رساترین عبارات درباره دیدگاه اگزیستانسیالیستی را برتراند راسل که به‌ندرت بدین صفت شناخته می‌شود، عرضه کرد. او در مقاله «عبادت انسان آزاد»، بی‌معنایی جهان را که به اعتقاد وی علم جدید باعث آن شده است، چنین توصیف می‌کند:
این‌که انسان ساخته عللی است که آن علل هیچ پیش‌فرضی درباره غایتی که بدان نایل می‌شدند، نداشتند؛ این‌که خاست‌گاه‌ش، رشدش، امیدها و ترس‌هایش، عشق‌ها و باورهایش چیزهایی جز نتیجه ترکیب اتفاقی اتم‌ها نیستند؛ این‌که هیچ گرمی، هیچ فداکاری و شجاعت، هیچ شور اندیشه و احساس نمی‌تواند زندگی شخص را پس از به خاک‌سپاری محافظت کند؛ این‌که تمامی تلاش‌های اعصار، تمامی فداکاری‌ها، تمامی الهام‌ها، تمامی روشنی‌های خیره‌کننده نوع انسان، مقدر است که در مرگ گسترده منظومه شمسی به خاموشی گراید؛ و این‌که تمامی قصر دست‌آوردهای بشری ناگزیر باید در زیر آوار عالم به خرابی انجامیده مدفون شود ـ تمامی این امور، اگر نگوییم کاملا بی‌چون و چراست، آن‌چنان قریب به یقین است که هیچ نظام فلسفی‌ای که آن‌ها را انکار کند، نمی‌تواند امید به بقا داشته باشد."

باور به خدا | ص73 (مقدمه مترجم) | جورج مورودس

کشکولی از مطالب فخیمه‌م «نردبام»

زین‌پس سعی می‌کنم برخی مطالب‌م را که در وبلاگ اصلی‌م (نردبام) منتشر می‌کنم، این‌جا هم بگذارم. ناگفته پیداست که این‌جا صرفا سایه‌ای از نردبام خواهد بود. پس به نردبام مایل‌تر باشید تا بن‌بست؛ هرچند که بلاگ‌اسپات فیلتر است. (ام‌روز استثنائا چند مطلب را یک‌باره پست خواهم کرد؛ مطالبی که شیرین‌ترند به گمان‌م:)

۸ اوت ۲۰۱۲

تأملی در عصمت

آیه‌های زیادی هست توی مصحف که چنین بیانی دارد از زبان مخالفان پیام‌بر:
"محمد که مثل ما بشر است؛ خدا اگر می‌خواست بندگان را هدایت کند، ملکی می‌فرستاد نه یکی از خودمان را."
گمان می‌کنم برخی از گویندگان این کلام‌، به این‌که خدایی وجود دارد، شاک نبودند بل تنها فرستاده بودن پیام‌بر را نمی‌پذیرفتند با این دلیل.
حالا استدلالی با چند سطر زیر را ببینیم:

1. خدایی وجود دارد که ممکن است پیام‌بری بفرستد؛
2. این پیام‌بر باید ویژگی خاصی داشته باشد که با من ِ بشر تمایز داشته باشد تا او را بپذیرم؛ مثلا «ملک» باشد.
3. اما محمد این‌گونه نیست؛
4. پس محمد پیام‌بر نیست.

این شاید خلاصه استدلال آن مخالفان باشد.
اما به‌گمان‌م کسی که قائل به عصمت پیام‌بر است، همین جا جواب‌ش را می‌دهد که اتفاقا عقلاً پیام‌بر این تمایز را دارد. چون به سبب عصمت، هیچ خطا و گناهی نمی‌کند؛ بنابراین «ملک‌گونه» است.
اما چنین جوابی نداده‌اند.

گمان می‌کنم این دعوا، چنین رخ بنمایاند که مسلمانان با مسئله عصمت احتجاج نمی‌کردند؛ با مسئله عصمت ایمان نمی‌آوردند؛ با مسئله عصمت اعتماد نمی‌کردند. بنابراین این ادعا که: "پیام‌بر باید معصوم باشد تا مخاطب او مردد نشود که این فعل‌ پیام‌بر واقعا فرموده خداست یا ناشی از اشتباه و خطا و گناه." درست نیست. شاید ـ که به گمان‌م هم همین‌طور است ـ برساخته‌ای کلامی باشد که لزوما مطابق نیست.
فتأمل.

پ.ن: البته کسی می‌تواند بگوید حرف مخالفان، از چنین الگویی پیروی می‌کرده:
"این بنده‌خدا که تا دی‌روز بین ما بوده. چه‌طور ممکن‌ه با خدا ارتباط داشته باشه؟!"
و احساس می‌کنم این یک احساس شکی است که همین حالا هم برای ما وجود دارد. مثلا فرض کنید همین الان یکی از هم‌سایگان آپارتمان‌تان بگوید من "مهدی" را همین‌جا دیدم. کمی حس مخالفت در درون ما شکل می‌گیرد که: "مهدی؟ ... این‌جا؟ ... توی خونه ما؟ ... امکان نداره"
در این صورت، استدلال‌شان به نتیجه‌ای که من گفتم نمی‌رسد.


۶ اوت ۲۰۱۲

مغالطه «هم‌فکران تو»

وقتی در شبکه اجتماعی‌ای عضو باشی و سعی‌ت بر گفت‌و‌گو باشد، احتمالا دیده‌ای که برخی رفتارها بر مدار مغالطه می‌چرخند.
این‌جا قصدم بر آن است که یکی از مغالطاتی که به‌گمان‌م بسیار پرکاربرد است را کمی وابشکافم. اسم‌ش را می‌گذارم مغالطه "هم‌فکران تو". شاید آن‌ها که سنجش‌گرانه‌اندیشی کار می‌کنند، اسمی دیگر برای‌ش داشته باشند اما فعلا بپذیریم که با این صداش کنیم.

شکل کلی این مغالطه چنین است:
1. تو به گزاره (الف) باور داری؛
2. هم‌فکران تو ـ یعنی کسانی که به گزاره (الف) باور دارند ـ بد هستند؛
3. پس، تو بد هستی.

یک مثال دم‌دستی‌ترش این‌‌گونه است:
شما به کسی می‌گویید من یک دین‌دارم. طرف می‌گوید: "بعله ... شما دین‌داران، پاس ِ دین‌تان را دارید. هم‌فکران شما، اخلاق را زیر پا می‌گذارند تا دین را حفظ کنند. با این بی‌اخلاقی‌ها نمی‌توانی از عقیده‌ت دفاع کنی. باید عقیده‌ت را مستدل کنی."

روند مغالطه چه‌گونه است؟ فرد باورمندی تو به (الف) را می‌گیرد. توی ذهن‌ش می‌"گردد دنبال یک گروه که (الف) را باور دارند. بعد طبق تجربه می‌گوید قائلان به (الف)، (ب) و (ج) و (د) را هم می‌پذیرند. پس نتیجه می‌گیرد که شما هم (ب) و (ج) و (د) را پذیرفته‌اید. در صورتی که ممکن است شما آن‌ها را قبول نداشته باشید.

این حالت یک استثنا دارد: وقتی که (ب) و (ج) و (د)، نتیجه منطقی (الف) است. یعنی وقتی (الف) را قبول می‌کنید، قطعا (ب) تا (د) را هم می‌پذیرید. به بیان دیگر، امکان ندارد که شما (الف) را بپذیرید و ـ مثلا ـ (ب) را رد کنید. 
اما در همین مسئله، ممکن است کسی که به (الف) باورمند است، از این قضیه مطلع نباشد که (الف)، مستلزم (ب) است. در نتیجه، ممکن است پس از فهمیدن این رابطه استلزام، در باورش نسبت به (الف) تجدیدنظر کند.
در این حالت، وظیفه من به‌عنوان یک مخاطب چیست؟ این‌که بگویم‌ش: "دوست عزیز! می‌دانی باور به (الف) مستلزم (ب) است؟ [و برای‌ش توضیح بدهم که این رابطه استلزام چه‌گونه است]." بعد بکوشم که غیرقابل قبول بودن (ب) را به‌ش نشان دهم.

پ.ن: این مغالطه اختصاص به گروه یا اندیشه خاصی ندارد؛ خیلی عام‌تر از این حرف‌هاست.

۲۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۲

فرآیند تقدیس

گاهی اوقات وقتی با کسی بحث می‌کنی و به‌گمان خودت حرفی منطقی و منصفانه می‌زنی، فرد مقابل بازخوردهایی این‌چنین نثارت می‌کند:
"این توهین‌ت رو برنمی‌تابم!"
"تو در شأنی نیستی که فلان موضوع رو نقد کنی."
"زیاده از کوپن‌ت داری حرف‌ می‌زنی‌ها!"
و ...
بگذارید این جواب‌ها را خلاصه کنم: «گاهی فرد مقابل چیزی را مقدس می‌داند اما شما مقدس‌ش نمی‌دانید. شما درباره‌ش مثل یک چیز معمولی صحبت می‌کنید اما آن فرد، شما را کسی می‌بیند که پرده تقدس آن چیز را می‌درید.»
آن‌چه در این‌جا می‌کوشم بیان کنم آن است که یکی از راه‌های احتمالی برای "مقدس‌پنداری" را تعریف کنم. همین‌ جا نظرم را بگویم که نمی‌دانم "تقدس موجه" هم وجود دارد یا نه؛ یعنی تقدسی که معقول است. اما فرض بگیریم که چنین تقدسی وجود دارد. پس تقدس‌ها را دو دسته می‌کنم: تقدس‌های موجه و تقدس‌ها ناموجه. فرآیندی که می‌خواهم تعریف‌ش کنم، یکی از اقسام تقدس ناموجه است. پس دست‌کم درـ‌نگاه‌ـ‌نخست، این بحث همه تقدس‌ها را رد نمی‌کند. فی‌الجمله کافی است نشان دهید یک امر مقدس، به شکل معقولی مقدس است.

گام نخست: باور پیدا کردن
فرد به آن چیزی که مقدس می‌شماردش، باور پیدا می‌کند. باوری که می‌گویم، معنایی شبیه پذیرش دارد. یعنی می‌پذیرم که الف آدم خوبی است؛ پس باور دارم که الف خوب است.

گام دوم: عدم موجه بودن باور
فرد باور پیدا کرده است اما شوربختانه باورش موجه نیست. برای این اتفاق، سه حالت می‌توانم تصور کنم: یکی آن‌که از ابتدا توجیه مناسبی برای باورش ـ مثلا باور به این‌که الف آدم خوبی است ـ نداشته است؛ پس بنیان باورش درست نبوده. دوم آن‌که ابتدا بر اساس دلایل موجه، باور پیدا کرده است اما الان آن توجیه را از دست داده؛ یا فراموش کرده است یا دیگر از توجیه افتاده‌اند برای‌ش. اما هم‌چنان باورمند است که الف آدم خوبی است. سوم آن‌که با دلایل موجه باوری را پذیرفته و اکنون هم آن دلایل را نزد خودش دارد. اما نمی‌تواند جواب نقد معقول طرف مقابل را بدهد. یعنی دلایل‌ش در مقابل نقد طرف مقابل، مقاومت نمی‌کنند.

گام سوم: نمی‌تواند از آن باور دست بکشد
گاهی فرد باور ناموجهی دارد اما نمی‌تواند بی‌خیال‌ش شود. مثلا اگر آن باور را تکان دهد، کل شبکه باورش می‌لرزد و شاید فرو بریزد. یا آن‌که هویت‌ش را با آن باور گره زده. یا آن‌که باور نداشتن به آن، مشکلات روانی برای‌ش پدید می‌آورد یا ...

گام چهارم: توسل به تقدیس باور
پس به‌ناچار، فرد صفتی بر آن باور می‌افزاید که دیگران را از نقد آن باز دارد: آن را مقدس نشان می‌دهد. داستان را این‌طور تعریف می‌کند: "من به این‌که الف آدم خوبی است باور دارم. هر کس خوب بودن الف را زیر سوال ببرد، نشان از نفهمی و اراجیف گفتن و فساد اخلاق و ... اوست."
انگار کنید که این فرد، توان این را هم داشته باشد که نقدکننده را ـ غیر از برچسب زدن ـ تنبیه بدنی هم بکند. آن وقت حرف‌ش را به کرسی می‌نشاند. تازه وقتی می‌خواهد این گزاره را به بچه‌ش یاد بدهد، این‌طور یاد می‌دهد: "پسرم! این یک باور مقدس است که الف آدم خوبی است." آن وقت نوع دیگری از تقدیس ایجاد می‌شود: این‌که فرد باوری را از ابتدا با فرض مقدس بودن یاد بگیرد.

مهم‌ترین حلقه زنجیره بالا، گام دوم است: موجه نبودن باور. شاید با فرض قبول این فرآیند، بتوانیم یک تحقیق میدانی انجام دهیم و نتیجه خوبی بگیریم: به میزانی که افراد ناآگاه‌تری به یک باور، باورمند شده‌اند، بر میزان تقدس آن افزوده شده است. هم‌چنین سودمند بودن آن باور ـ به‌گونه‌ای که باورمند نتواند به‌راحتی از آن دست بکشد ـ رابطه مستقیمی با این میزان تقدس دارد. البته این نشان نمی‌دهد که آن باور، علی‌الاصول می‌تواند موجه باشد یا خیر. پس می‌توان یک باوری را پیدا کرد که فردی بتواند به‌راحتی آن را مطابق عقلانیت تشخیص دهد، اما عده‌ای ناتوان در این تطبیق، به‌ سراغ آن باور بیایند و برای مهار نقدها، دست به تقدیس آن بزنند.

۱۵ ژوئیهٔ ۲۰۱۲

اندر تحلیل «پیر+زن»

سعدی می‌فرماید:
"پیرمردی را گفتند چرا زن نکنی؟ گفت با پیرزنان‌م عیشی نباشد. گفتند جوانی بخواه چو مکنت داری. گفت مرا که پیرم با پیرزنان الفت نیست؛ پس او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد."

پیرمرد قیاس کرده است. از عیش نداشتن با «پیرزن» پنداشته علت عیش نداشتن «پیری فرد مقابل» است؛ غافل از آن‌که شاید دائرمدار «زن بودن فرد مقابل» باشد. پس زن جوان را با پیرمردان بی‌عیشی نیست. فتأمل.