نام اثر: كبوتر...نقاش: كبوتر
با داييام، حسين، توي صف ايستادهبوديم. بانك شلوغ بود و صفاش تا بيرون بانك ادامه داشت. حسين گفت: تا نوبتمان خيلي مانده. مغازه پرندهفروشي همين نزديكيست. برويم كبوترهاش را ببينيم. رفتيم.
دورتادور مغازه با توري فلزي قفس درست كرده بودند. توي قفس چوبهايي بود در ارتفاعات مختلف كه بعضي كبوترها روي آنها نشسته بودند. سر و سينهشان را جلو داده بودند و انگار ميخواستند خودشان را توي دل مشتري جا كنند. جا هم ميكردند.
صاحبمغازه آمد. سيگاري زيرلب داشت. نصف دندانهاش ريخته بود اما حرفها را نميجويد. راحت صحبت ميكرد. سلام كرديم. جوابمان را داد. حسين و او حرف ميزدند و من كبوترها را نگاه ميكردم. هرازگاهي صداشان را ميشنيدم و اصطلاحي را: "به اين كفترها ميگويند سرور... آنها شازده هستند... آن سفيدها زينتي هستند و..."
حسين از ربط رنگ جوجه با رنگ پدر و مادرش پرسيد. صاحبمغازه توضيحي داد و آخر اما حرف دلاش را گفت: "كفتر نقاشه. نميشه معلوم كرد جوجهش چه رنگيه."
روي ديوار، نقاشي بزرگي از دوتا كبوتر بود. راست ميگفت صاحبمغازه. "كفتر نقاشه" و تابلوهاش همگي قشنگاند.
پ.ن: امسال دليلي براي شركت در روز قدس ندارم. اين موضوع براي كسي حل شده است؟
توي فيلمها ديدهام. يك نفر را دنبال مي كنند. ميدود و كوچه پسكوچهها را رد ميكند. يك دفعه وارد كوچهاي بنبست ميشود. اضطراب سر تا پايش را ميگيرد. اولين نگاهش به بالاست. شايد از بالاي ديوار بتواند فرار بكند.