احتجاج حجت
توي حياط مدرسه مروي نشسته بودم و با رفيقم گپ ميزدم. پريد وسط حرفم: "حامد! اونجا رو" و با دست آن طرف حياط را نشان داد. پيرمردي آمد و رفت روي يكي از سكوهاي حياط نشست. رفيقم خوشحال بود. نيمخيز شد. با هيجان گفت: ميدوني كيه؟ جواب دادم: نه! گفت: حجت خراسانيه. و يادم آمد او كيست. اديبي كه "فوائد الحجتيه" و "فرائد الحجتيه" را نوشته.
رفتيم پيشش. ريشش بلند بود و جوگندمي. عبايي قهوهاي روي دوش داشت و خندهاي برلب. سلام كرديم و پيشش نشستيم. رفيقم باهاش صحبت كرد. همديگر را ميشناختند انگار. چند تا سوال نحوي پرسيد و حجت جواب داد. آرامآرام بچههاي ديگر دور ما جمع شدند. كسي هم موبايلش را درآورده بود و طبق عادت اينروزهاي مردم، فيلم ميگرفت.
چند دقيقه باهاش بوديم. خداحافظي كرديم و آمديم. به مهدي گفتم: ميداني فرقش با بقيه آخوندها چه بود؟ گفت: تو بگو. گفتم: از هر آخوندي سوالي بپرسي، اصول و قواعد برايت ميچيند و آنقدرحاشيه ميرود كه پشيمانت ميكند از پرسيدن. ولي حجت با آن همه بار علمي، جوابهات را در يك جمله ميداد.
توي فيلمها ديدهام. يك نفر را دنبال مي كنند. ميدود و كوچه پسكوچهها را رد ميكند. يك دفعه وارد كوچهاي بنبست ميشود. اضطراب سر تا پايش را ميگيرد. اولين نگاهش به بالاست. شايد از بالاي ديوار بتواند فرار بكند.