دوره راهنمايي خيلي رمان مي‌خواندم. رمان‌هاي ژول ورن و كساني مثل او. اسم آن داستان‌‌ها رمان بود؟ نمي‌دانم. هروقت كسي مي‌‌پرسيد از چه كتابي خوشت مي‌آيد، مي‌گفتم «هري‌پاتر» و «من او». دليلم اين بود: هر دو تا رمان آنقدر واقعي بودند كه خودم را درونشان حس مي‌كردم. بعدها  فهميدم خاصيت رمان اين است. ژول‌ورن رمان نمي‌‌نوشت. قصه مي‌گفت.

اميرخاني را با «من او» شناختم. اسم «بي‌‌وتن»  را توي يكي از مصاحبه‌هايش ديده بودم. مصاحبه در سال 1380 چاپ شده بود.

امسال از نمايشگاه «بي‌وتن» را خريدم. دوروزه تمامش را خواندم. مگر مي‌‌شود جور ديگري رمان خواند؟

چندتا واژه جديد به كار برده بود. «پاري وقت» را يادم است. رسم الخطش هم مثل  ارميا  و من اوست. به خاطر فضاي داستان، متنش آميزه اي است از فارسي و انگليسي و عربي. صفحه‌آرايي‌اش سلطه پول را مي‌رساند. هرجا صحبت از پول  زيادي است، سجده واجب هم گذاشته. توي متن هم نوشته است: «اينجا والي پول است.» 

هيچ وقت نمي گويم رمانش بد است. چون اگر  اينطور نمي‌نوشت چگونه مي‌‌نوشت تا جذاب باشد؟ اين سوال براي من خيلي مهم است. البته آنها  كه اين سوال را مي‌توانند پاسخ دهند بايد نقد كنند. چون فكر مي‌كنم مي‌شد بهتر نوشت.

خلاصه، رمانش قشنگ است و موضوعش خوب. اما ته دلم راضي نمي‌شوم به «بي‌‌وتن» كه هفت سال منتظرش بودم. توقع داشتم بهتر از اين باشد. خيلي بهتر از اين.

اولين بار امين گفت «انتشارات علم» چاپش كرده است. تعجب كردم. منافع اميرخاني را انتشارات ديگري خريده بود!  اما با توضيحات يكي از اساتيدم دليل اين تغيير را فهميدم.