کتاب لزوما معتبر نیست

 

نمي‌دانم خوانده‌اي يا نه. اما به يك‌بار خواندن‌ش مي‌ارزد. نه آن‌كه منظورم، ارزش زيادش باشد بل مي‌ارزد به يك‌بار خواندن تا بفهميم لزوما كتاب‌ها معتبر نيستند.

وقتي بچه بودم (چيزي حدود يكم يا دوم راهنمايي)، كتاب «دست‌هاي ناپيدا» را خواندم؛ خاطرات يك جاسوس انگليسي يعني مستر همفر.

چند وقت پيش، يكي از دوستان‌م هفت، هشت‌تا «دست‌هاي ناپيدا» توي دست‌ش گرفته بود و به هركس يكي مي‌داد. من هم از فيض‌ش مستفيض شدم! اما توفيق حاصل نشد بخوانم‌ش كه كيف‌م را عوض كرده بودم و اين كتاب مانده بود توي كيف قبلي‌م.

ديروز پيداش كردم و خواندم‌ش. هر جمله‌اي كه مي‌خواندم احساس مي‌كردم عامي‌م فرض كرده و پاورقي‌وار دارد هرچه به دهان‌ش مي‌آيد، مي‌اندازد توي گوش‌م.

به نظرم كتابي است كه نويسنده‌اي (احتمالا مسلمان يا دست‌كم دشمن بريتانيا) آن را نوشته و هرچه مي‌خواسته از زبان همفر نقل كرده. جاسوسي سيستمي است عجيب اما نه احمقانه.  

 نردبام

 

حسنی به مکتب نمی رفت مگر جمعه ها

استادمان از استادش در دوره دبيرستان مي‌گفت كه كم‌و‌بيش گرايش ماركسيستي داشت. مي‌گفت گاهي اين ماركسيست‌نشان، سر كلاس به تحليل امور مي‌پرداخت و حقا كه تحليل‌هاي قشنگي هم داشت.

تعريف مي‌كرد كه روزي داشت درباره علم و علم‌آموزي و شاخص دانش در كشورهاي جهان صحبت مي‌كرد. بين حرف‌هاش تكه‌اي انداخته بود به وضع كشور (البته در آن دوره؛ يعني اين را در نظر داشته باشيد كه استاد ما در آن موقع بچه‌دبيرستاني بوده است و قطعا هيچ ربطي به دولت كريمه ندارد؛ اين را براي آقاي مونيتور گفتم.). اين عالي‌جناب ماركسيست‌نشان گفته بود كه اگر در كشوري به علم و دانش اهميت ندهند، آن‌وقت جاي آن‌كه جوانان توي روزهاي هفته بروند سر كلاس و درس، مجبور مي‌شوند جمعه بروند دانش‌گاه و با دست اشاره كرده بود به دانش‌گاه تهران.

نردبام

 

 

وقتی اینجا نیستیم

انگار کن که روزی به خارج از کشور سفر کنی و قرار باشد ماه‌های متمادی، و شاید سال‌های طولانی، در آن دیار بمانی.

خب، اولین کاری که می‌کنی چیست؟ می‌روی و خانه‌ای اجاره می‌کنی. حالا می‌خواهی دکور خانه‌ت را بچینی. از آن‌جا که توی دیار غربت مانده‌ای و دل‌ت برای خاک آبا و اجدادی‌ت تنگ شده، سعی می‌کنی چنان در و دیوار را رنگ و لعاب بدهی که شبیه خانه واقعی‌ت باشد.

حالا بیا سیاهه‌ای آماده کنیم از این تغییرهایی که تو را یاد خانه‌ت می‌اندازد.

یکم. حتما خانه‌ت را فرش می‌اندازی و سعی می‌کنی قاعده تقارن را هم رعایت کنی؛

دوم. یکی، دو تا تابلو با طرح و متن فارسی به در و دیوار آویزان می‌کنی. پای ثابت خانه‌های ایرانی، تابلوی «وان‌یکاد» است؛

سوم. سعی می‌کنی موسیقی ایرانی گوش کنی و اگر دل‌ت خواست گاهی تلویزیون ایران را هم نگاه می‌کنی تا منظره‌های ایرانی را ببینی؛ فقط برای همین؛

چهارم. یکی دیگر از مهم‌ترین کارها، دست‌شویی است. یادت باشد دست‌شویی ایرانی صفای دیگری دارد که فرنگی‌ش ندارد.

چیز دیگری به ذهن‌ت می‌رسد؟ من که فکر می‌کنم خیلی از چیزهای ایرانی و خارجی شبیه هم شده است و این سیاهه شاید به ده هم نرسد. نظر تو چیست؟  

از سر عجله

توی این چند هفته (و شاید چند ماه) اتفاقات زیادی افتاد. یکم آن که جواب آزمون ارشد آمد و محض کلاس هم می گویم که رتبه یک رشته فلسفه منطق شدم. بعد از آن باخبر شدم که دوباره آن مدرک کذایی برایم مسئله ساز شده و همچنان نیز در پی آن هستم. اهمیت آن به قدری است که ممکن است همین رتبه یک را هم بفرستد قاطی باقالی ها.

این ترم هم امتحانهای وحشتناک داشتم. جمعا هجده امتحان که به قرار متوسط دو واحد می شود سی و شش واحد.

امروز کتابی را برداشتم که بخوانم. خواندنش جهاد با نفس می خواهد. هزار و خرده ای صفحه است و موضوعش هم روانشناسی دین. هر وقت کتابی درباره روانشناسی می خوانم حالت تهوع می گیرم. چراش را نمی دانم.

همچنان سعی می کنم اصلی ترین مطالبم را توی نردبام بنویسم.