درگير ترجمه‌ مقاله‌اي از کريپکي هستم. اسم‌ش را گذاشته‌ام «طرح کلی نظريه صدق». نخست پارادوکس دروغ‌گو را مطرح مي‌کند؛ همان که يکي از اهالي کرت مي‌گويد «کرتي‌ها دروغ‌گو هستند.» و نهايتا به اين نتيجه مي‌رسد که بهتر است سه‌ارزشي باشيم تا دوارزشي.
شايد بپرسم حل اين پارادوکس چه اهميتي دارد؟ اين سوال به‌جاست تا وقتي تبعات آن را ندانم. پيچيدگی اين مسئله آن‌قدر بود که برخي آدم‌ها از نظريه مطابقت در بحث صدق، دست برداشتند. نتيجه آن مي‌شود که مي‌روند سراغ نظريه‌های ديگر صدق؛ مثلا سازگاری. در اين نظريه‌ها گزاره‌هاي اخلاقي به شکلي ديگر تعريف مي‌شوند و اهميت آن‌ها به گونه‌اي ديگر مطرح می‌شود. يکي از نتايج ملموس اين نوع تغيير در نظريه صدق را سعي مي‌کنم در پست‌های بعدي نشان دهم. اما همين‌جا اشاره‌اي مي‌کنم؛ مسئله دوربين مخفی براي تفريح؛ مي‌توانيد به آن فکر کنيد؟