شايد براي دل
هر روز نه اما گاهي اوقات
«يا ليتنا»ي دلم را شنيدهام
جايي براي ترجي نمانده است
تنها تمني است
«يا ليتنا» گفتن من بي«معك» شده است
انشاي كوچك من بيخبر شده است
مهمل شده است و مبهم و بيسود و بيزيان.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۸۷ ساعت توسط حامد
|
توي فيلمها ديدهام. يك نفر را دنبال مي كنند. ميدود و كوچه پسكوچهها را رد ميكند. يك دفعه وارد كوچهاي بنبست ميشود. اضطراب سر تا پايش را ميگيرد. اولين نگاهش به بالاست. شايد از بالاي ديوار بتواند فرار بكند.